پریسا ساغری

فارسی نهم. درس8 فارسی نهم

سلام انشا زیبا با موضوع دلخواه میخوام تایید میکنم❤

جواب ها

جواب معرکه

با عجله از اتاق خارج شدم و بدو از پله ها پایین میرفتم ولی به خاطر سرعت زیادم سکندری خوردم و محکم با سر روی زمین فرود اومدم از شدت درد چشامو جمع کردم و به ساق پام چسبیدم بعد مکثی که درد پام کمتر شد چشمامو باز کردم ولی با چیزی که دیدم دهنم از تعجب باز موند چرا دوباره تو زیر زمینم ، خدایا این چه بازیه؟ از ترس دست و پام یخ زده بود و نمیتونستم حرکتشون بدم بالاخره ایستادم و سعی کردم یه چیز مشکوک پیدا کنم این احتمالا شعبده بازیه با ترس و تردید دور و برم رو نگاه میکردم که دوباره اون سی دی ممنوعه رو روی صندلی مخصوص مامان بزرگ دیدم چند ثانیه تو ذهنم اتفاقات اخیر رو مرور کردم سی دی ، دختر ، موجودات وحشتناک ، زیر زمین که بابابزرگ منعش کرده ، خواب بابابزرگ وای بابابزرگ خواب بود؟ با عجله از زیر زمین خارج شدم و سمت اتاقش رفتم و با ضرب درو باز کردم نبود... تو اتاقش نبود سرگردون تو راهرو میچرخیدم و بالاخره سمت اتاق خودم رفتم ولی به خاطر صدایی که از داخلش میومد درو باز نکردم گوشمو به در چسبوندم صدای خس خس میومد ، و صدایی عجیب که تاحالا نشنیده بودم ، و البته ... صدای اون سوت که خیلی خفیف شنیده میشد با سرعت فوق العاده از آشپزخونه چاقویی تیز برداشتم و دوباره سمت اتاقم رفتم و درو خیلی آروم باز کردم همزمان که نور وارد اتاق شد جسم سیاهی رو دیدم که بلافاصله به سایه تبدیل شد و پشت سرش... پشت سرش بابابزرگ ... بابابزرگ بلند شروع به فریاد زدن کردم و خیره بهش وارد اتاق شدم با زانو هایی سست کنارش زانو زدم و فراموش کردم موجودی پلید و عجیب همراه من تو اتاقه با صدای بلند هق میزدم و به بابابزرگ خیره بودم که ناگهان حس کردم دهنش تکون میخوره از ترس خشک شدم ... آروم گوشمو نزدیک دهنش بردم صدایی خرناس مانند با لهجه ای عجیب فقط یک جمله رو تکرار میکرد )به بازی ما خوش اومدی آلی( با احساس درد و سوزش عمیقی از گردنم پشتمو نگاه کردم موجودی با پوست و چشم کاملا سفید زیر چشماش سیاه شده بود و دور دهنش قرمز بود قرمز ... این خون منه با بابابزرگ ؟ تا به خودم بیام منو روی زمین دراز کرد و محکم دندوناشو توی گردنم فرو کرد با حس سرگیجه و تهوع چشمامو بستم و... ♥️هنر من شایسته معرکه توست دوست عزیز♥️

جواب معرکه

Sohail

فارسی نهم

معرکه یادت نره موضوع:ایستادن در صف قبل از اینکه به کلاس برویم در صف می ایستیم. ایستادن در صف هم قوانینی دارد که عمل کردن به آن باعث ایجاد نظم و هماهنگی صف می شود. با همین ایستادن منظم در صف، ورزش می کنیم تا با حال خوش تری وارد کلاس درس شویم. هرچند هر از گاهی از ایستادن در صف خسته می شویم ولی با ورود به کلاس و گفت و گو کردن با دوستانمان، خستگی به یکباره از تنمان بیرون می رود. برای مرتب کردن صف هایمان انتظامات مدرسه تلاش می کنند و خود ما هم سعی می کنیم نظم صف را بهم نزنیم. بدون ایستادن در صف، مدرسه چهره ی مغشوش و آشفته ای به خود می گیرد و مدیر و ناظمی که روی سکو می ایستد و شروع به سخنرانی می کند، با دیدن آشفتگی مدرسه نمی تواند سخنش را با آرامش آغاز و به اتمام برساند. پس صف ایستادن خیلی مهم است. در صف که می ایستیم، دانش آموزان هر کلاسی از هم تفکیک می شوند و به ترتیب وارد کلاسشان می شوند بدون هیچ شلوغی. حتی ایستادن در صف می تواند نشانه ای از اتحاد دانش آموزان هر کلاس باشد. پس ایستادن در صف را دست کم نگیریم!
دخی ناز 😺

فارسی نهم

غروب را دیدم که با همه ی سرخ فامی فریاد می زد : امروز نیز گذشت ، پس در انتظار بمانید فردارا . من خیلی وقت ها نظاره گر غروب آفتاب بوده ام و چه معانی زیبایی از این طبیعت جمیل خدا در ک کرده ام . غروب آفتاب به یاد می آورد که هر آمدنی را رفتنی است . بالاخره پس از جوانی پیری فرا می رسد ، غروب انسان را به یاد رفتن می اندازد و انسان را بر می انگیزاند تا کوله بار خود را از زاد و توشه ی سفری که در پیش دارد پر سازد . هر گاه غروب آفتاب را نگریسته ام به اندیشه ای عمیق فرو رفته ام . وقتی اشعه های طلایی آفتاب در تلاقی آسمان و زمین که افقش گویند بر امواج دریا می خورد چه منظره ی زیبایی را پدید می آورد . در هنگام غروب دل انسان می گیرد و حالتی روحانی به خود می گیرد گویی به دنیا نمی اندیشد آری غروب بسیار زیباست .
دخی ناز 😺

فارسی نهم

غروب را دیدم که با همه ی سرخ فامی فریاد می زد : امروز نیز گذشت ، پس در انتظار بمانید فردارا . من خیلی وقت ها نظاره گر غروب آفتاب بوده ام و چه معانی زیبایی از این طبیعت جمیل خدا در ک کرده ام . غروب آفتاب به یاد می آورد که هر آمدنی را رفتنی است . بالاخره پس از جوانی پیری فرا می رسد ، غروب انسان را به یاد رفتن می اندازد و انسان را بر می انگیزاند تا کوله بار خود را از زاد و توشه ی سفری که در پیش دارد پر سازد . هر گاه غروب آفتاب را نگریسته ام به اندیشه ای عمیق فرو رفته ام . وقتی اشعه های طلایی آفتاب در تلاقی آسمان و زمین که افقش گویند بر امواج دریا می خورد چه منظره ی زیبایی را پدید می آورد . در هنگام غروب دل انسان می گیرد و حالتی روحانی به خود می گیرد گویی به دنیا نمی اندیشد آری غروب بسیار زیباست .
دخی ناز 😺

فارسی نهم

غروب را دیدم که با همه ی سرخ فامی فریاد می زد : امروز نیز گذشت ، پس در انتظار بمانید فردارا . من خیلی وقت ها نظاره گر غروب آفتاب بوده ام و چه معانی زیبایی از این طبیعت جمیل خدا در ک کرده ام . غروب آفتاب به یاد می آورد که هر آمدنی را رفتنی است . بالاخره پس از جوانی پیری فرا می رسد ، غروب انسان را به یاد رفتن می اندازد و انسان را بر می انگیزاند تا کوله بار خود را از زاد و توشه ی سفری که در پیش دارد پر سازد . هر گاه غروب آفتاب را نگریسته ام به اندیشه ای عمیق فرو رفته ام . وقتی اشعه های طلایی آفتاب در تلاقی آسمان و زمین که افقش گویند بر امواج دریا می خورد چه منظره ی زیبایی را پدید می آورد . در هنگام غروب دل انسان می گیرد و حالتی روحانی به خود می گیرد گویی به دنیا نمی اندیشد آری غروب بسیار زیباست .
دخی ناز 😺

فارسی نهم

غروب را دیدم که با همه ی سرخ فامی فریاد می زد : امروز نیز گذشت ، پس در انتظار بمانید فردارا . من خیلی وقت ها نظاره گر غروب آفتاب بوده ام و چه معانی زیبایی از این طبیعت جمیل خدا در ک کرده ام . غروب آفتاب به یاد می آورد که هر آمدنی را رفتنی است . بالاخره پس از جوانی پیری فرا می رسد ، غروب انسان را به یاد رفتن می اندازد و انسان را بر می انگیزاند تا کوله بار خود را از زاد و توشه ی سفری که در پیش دارد پر سازد . هر گاه غروب آفتاب را نگریسته ام به اندیشه ای عمیق فرو رفته ام . وقتی اشعه های طلایی آفتاب در تلاقی آسمان و زمین که افقش گویند بر امواج دریا می خورد چه منظره ی زیبایی را پدید می آورد . در هنگام غروب دل انسان می گیرد و حالتی روحانی به خود می گیرد گویی به دنیا نمی اندیشد آری غروب بسیار زیباست .

سوالات مشابه درس8 فارسی نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام